نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





نخودیا

عکس های عاشقانه کارتونی احساسی دختر و ...

مــــــن

یـــکسره

⇐ تو نتــــ پلآسـ ـم⇒

چـــــون :

صلآح نمیبیــنـــم♡

⇐ بـآ هــــرکی ⇒

✘ تلفنی بلآســــــم

←آخه صدآم فقط مــآل →

??❂✘ خودیــــــــآسـت??❂✘

!!!! نه نخودیا و بیخودیا !!!!


[+] نوشته شده توسط bi nam در 3:12 | |







اعتقاد

 

مَـــن یه وَقتایے پروبازی درآوردم

یه وَقتایے بخشیدم

یه وَقتایے عاشق یه بی ارزش شدم

یه وَقتایے ضربه خوردم

یه وَقتایے تو تنهایـے مُردَم

حالا من از تـموم اینا درس گرفتم

خلاصه بگم باخودت نگو طفلی کسی رو نداره

تنهام چون دیگه به عشق اعتقادي ندارم


[+] نوشته شده توسط bi nam در 3:9 | |







دنیا

اب تاب عبـــــاسی

 خــــــدا خستـــــم از بازے

 دنیـــــات  چقـــــدر تـــــابم داد

 کــــــــــاشکی منــــــــو  بنــــــــــدازے…


[+] نوشته شده توسط bi nam در 3:4 | |







عشق بی پایان

 

سلامتی تنهاییام...

سلامتی غم های من...

سلامتی فکرم گه متعلق به توء...

سلامتی حرفایی ک تو دلم موند...

سلامتی حرفایی ک باید میزدی و نزدی...

سلامتی کسی ک تو یادمه...

سلامتی اونی که حتی منو یادش نیست...

سلامتی گریه های هر شبم...

سلامتی منی ک نمیتونم به کسی فک کنم جز اون...

سلامتی اونی ک به همه فک میکنه الا من...

سلامتی وعده های الکی...

سلامتی فروخته شدن...

سلامتی دروغات...

سلامتی زندگی من...

سلامتی عشق پاک من...

سلامتی یاد تو...

سلامتی غم من...

سلامتی خاطرات تو...

سلامتی گریه های من...

سلامتی لحظات باتو...

سلامتی من...

سلامتی تو...

سلامتی از این ب بعد تنهایی من...

 


[+] نوشته شده توسط bi nam در 12:34 | |







دست هایت

 

این روزها خیلی چیزها دست من نیست

 

مثل دستهایت!!!!

 

 


[+] نوشته شده توسط bi nam در 12:34 | |







عشق منو تو

 

فکر نکن که به پایت می نشینم…

بلند میشوم، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی

بعد برمیگردم سَرِ جایم، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم…


[+] نوشته شده توسط bi nam در 13:55 | |







حرفی نیست

هیچ حرفی برای گفتن ندارم تا وقتی که برگردی 

 


[+] نوشته شده توسط bi nam در 13:54 | |







بهترینم

 

 

قصه دلتنگی من قصه یک روز ودوروز نبوده...

 

 

 

قصه 365روزبوده...

 

 

این سال هم ب آخر نزدیک شد و...

 

 

 

دلتنگی های من برای تو ب آخر نرسید...


[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:33 | |







حس خاص

 

 

 

 

ب سلامتی عشقم...

 

 

قدش بلندترازمن بودولی...

 

 

 با لج بازی هام کوتاه می اومد...


[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:31 | |







حسرت

 

 

 

گاهی اوقات ...

 

 

حسرت تکرار یک لحظه...

 

 

دیوانه کننده ترین حس دنیاست...

 

 

مـثل تکرار دیدن "تـــــو"...


[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:29 | |







جهنم

   آهآے  اونآیــے ڪـِــہ یِـڪـــے בوسِتوטּ בآرِهグーミーズ 見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字
                                           
                                                         بــِـہ جَهَنـَـҐ整理 のデコメ絵文字

                                                     مآرو هَمـِہ בوس בآرَלּぃろぃろ♪ヽ(´▽`)/ のデコメ絵文字

 

 

++در בسترس بوבنتــ בیگـر برآیمـ ارزشـے نـבآرב... 
اکنوטּ نـﮧ مشتـرکـ هستـے 
نـﮧ مورב نظـر
整理 のデコメ絵文字


[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:25 | |







رابطه سر شد؟نه

ﺍﻣﺸﺒــﻢ ﻣﺜــﻞ ﺷﺒــﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ . .
ﺭﻭ ﺗﺨﺘـم ﺩﺭﺍﺯ ﮑﺸــيدم. . .(!)
ﺁﻫﻨﮕــــ گذاشتـم ﻭ ﺑـﺎﺯﻡ ﻓﮑــﺮ..
ﺑـﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾـــﯽ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم…
بـه ﺍﯾﻨـﮑـﻪ خيلـی همراهــم بـودی….
بـه ﺍﯾﻨـﮑـﻪ حتــی يه نگاهــت برام يه دنيــا ارزش داره…
بـه ﺍﯾﻨـﮑـﻪ چقـدر باهم دعــوا کرديم و آشتــی کـرديم…
بـه ﺍﯾﻨـﮑـﻪ کلــی حرف تــوی دلم ميمــونه و نميتــونم بهــت بگـم…
بـه اینــکه ديگــه فرصــت زيادی نــدارم.....
ﺑـﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ ديگــه نمــی تونم بـا کســی درد دل کنم...(!)
ﺑـﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ . .
ﺑـﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ . . .
.
.

+لعنت به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ هـآ ...
ﻭ ﻣﺜـــﻞ ﻫﻤﯿﺸــﻪ ﭼﺸﻤــﺎنم بايـد ﺗﻘﺎص ﭘﺲ ﺑـــﺪهند

 

 


[+] نوشته شده توسط bi nam در 21:56 | |







هی رفیق

قــدر ســيـگـار را آن ســـربــازي مـيـدانـد كـهـ
در نــقـطـهـ صــفــر مـــرزيـــ در بــيـابـانـــيــــــ سـر پـسـتـــ اسـتـــ
و بــهـ هـــركــجـــا كــهـ نــگــاه مــيـكــنــد،در عــمــقـــ بــرهــوتــــــــ
چــهــره خــنـدانــــ دوســتــــــ دخـــتــر ازدواجـــ كــرده اشــ را مــيـبـيـنـد
و در حــــســــرتـــــ رفـــيــقــيـــســتــــــ
بـــرايـــــ يــــكـــــــ نـــــــــــــــخ ســــــيـــگـــار...

   

 

مـــــــــــــــــــــــــــا رفـــــــتـــــــــــــيم ...!


[+] نوشته شده توسط bi nam در 21:55 | |







بغض

به همین بغض لعنتی قسم.....

نوبت گریه تو هم میرسد

شک نکن.....

گالری عکس رویای خیس


[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:54 | |







درد بی نهایت

همیشه بهم میگفت :.........زندگیمی........

                     وقتی داشت میرفت بهش گفتم مگه من زندگیت نبودم؟؟

خندید و گفت:

                     آدم برای رسیدن به عشقش باید از زندگیش

بــــــــگـــــــــذره!

گالری عکس رویای خیس

 


[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:51 | |







بهار

پاییز می رود 


تو هم می روی


هوا سرد می شود


تو هم سرد شدی


پنجره ها بسته می شوند


پنجره دلت بسته شد


چه تشابهی...


کاش بهار آینده


شاهد باز شدن پنجره دلت، تابیدن گرمای وجودت و آمدنت باشم

گالری عکس رویای خیس


[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:50 | |







دوستت دارم

تاحالاشده شوخی شوخی به چشمام نگاه بکنی...

تـــــــــا

بفهمی  جدی جدی دوست دارم؟؟؟


 
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
:: ادامه مطلب ...
 
 

 

تعداد صفحات : 6
 



[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:47 | |







یکی دیگه

 

 
همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!
 
گفتم:می دونم!
 
گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا!
 
گفتم: می دونم!
 
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !
 
… گفتم:می دونم!
 
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟!
 
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم
 
 

[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:44 | |







شکست نفس

پسرکی بود عا شق دخترکی

روزها گذشت و دخترک نیز عاشق شد 

هر دو عاشق دلتنگ بدون هم زندگی برا شون معنی نداشت 

گاهی اوقات که با هم میرفتن بیرون اونقدر مست هم میشدن که فراموش میکردن 

مردم دارن نگاه هشون میکنن .اونا همیشه وقتی همدیگه رو میدیدن عشق بازی را 

شروع میکردن اونقدر لذت میبردن 

که اگه یه روز از هم دور بودن از دلتنگی دق میکردن. 

روز ها میگذشت و اونا هم با روزگار عشقشون را نسبت به هم بیشتر بیشتر میکردن 

تا گذشت و روزی دخترک حالش بد شد و از حال رفت 

پسرک هول شده بود نگران نمیدونست چی کار کنه 

سریع اونو به بیمارستان رسوند . 

دکتر وقتی اونو ماینه کرد رو به پسرک کرد و گفت با اون چه نسبتی داری؟ 

پسرک سرش را بالا گرفت 

و گفت اون لیلی منه عشق منه من مجنونه اونم من عشق اونم . . . 

دکتر از صداقت پسرک خوشش آمد و به او 

گفت حالش خوبه فقط باید یک آزمایش بدهد . 

دخترک پس از به هوش آمدن وقتی پسرک را دید دردش را فراموش کرد. 

اون رفت و آزمایش داد . 

روزه بعد پسرک با جوابه آزمایش پیشه دکتر رفت . 

وقتی دکتر جواب آزمایش را دید دهنش قلف شده بود. 

رفت کنار پسرک و با کلی مقدمه چینی به پسرک گفت: . . . 

ناگهان دنیا برای پسرک سیاه شد. 

از حال رفت دیگه دوست نداشت چشماش را باز کنه 

تا نیمه های شب در خیابان ها قدم میزد قدم هایی پر از نا امیدی 

حتی دیگر جواب تلفن های دخترک را هم نمی تونست بده . 

روزه بعد با دخترک قرار داشت با نا امیدی رفت. 

برای این که دخترک ناراحت نشود به عشق بازی هایش ادامه داد و هیچ نگفت. 

ولی دخترک از جواب آزمایش سراغ میگرفت و پسرک هر روز بهانه ای میاورد. 

هر روز افسرده و افسرده تر میشد تا اینکه دیگر دخترک تاب نیاورد و از او 

خواهش کرد که بگوید . 

اونقدر اسرار کرد که پسرک به او گفت : 

اگر میخوای بدونی فردا بیا خونه مون تا بهت بگم. 

دخترک تعجب کرد آخه تا حالا پسرک از او نخواسته بود که به خونشون برود. 

برای آرامش پسرک قبول کرد. 

روز بعد دخترک آمد. 

ابتدا کمی صحبت کردن و بعد از دقایقی پسرک روبه دختر کرد و به او گفت: 

میخواهم امروز با هم س ک س داشته باشیم. 

ناگهان دخترک به خود آمد و گفت چی؟! 

پسرک گفت : س ک س 

دخترک بر خود افسوس میخورد که چرا به او اعتماد کرده و عاشق شده 

بلند شد و راه افتاد که برود 

ناگهان پسرک جلوی اون ایستاد و بهش گفت: باید امروز با هم س ک س داشته باشیم. 

دخترک سیلی محکمی به پسرک زد و به اون گفت خفه شو 

پسرک دستای اونو گرفت و با خواهش از او خواست 

دخترک با گریه میگفت میدونی الان اولین باری که به من دست زد ی 

تو پاک بودی اما چرا حالا ... 

پسرک نذاشت چیزه دیگه ای بگه 

پسرک اونو گرفت و به سمت اتاق خوابش برد. 

دخترک جیق میکشید. 

پسرک لباسهای اون را به زور در آورد و بعد از خودش را. 

دخترک جیق میکشید التماس میکرد گریه اما . . . 

پسرک به دخترک تجاوز کرد و دخترک هیچ کاری نمی تونست بکند و 

فقط گریه میکرد به حال خودش که چرا. . . 

بعد از تمام شدن کارش کنار دخترک دراز کشید و اشکاش را پاک میکرد 

و آروم موهاش را نوازش میکرد. 

دخترک دیگر حتی توان نداشت دست پسرک را کنار بزند. 

فقط میگفت: خیلی پستی کثافت و به حرفاش ادامه میداد 

پسرک بعد از سکوتی طولانی به حرف اومد و با لبخندی معصومانه گفت: 

حالا دیگه منم ایدز دارم !!!!!!!!!!!!!! 

ناگهان دخترک ساکت شد هیچ نگفت و فقط به چشمانه پسرک خیره شده بود. 

با بغض سنگینی به پسرک گفت یعنی من . . . 

بغض شکست و اشک هایش جاری شد 

با خود میگفت : او چقدر عاشقم بود؟! 

پسرک اورا در آغوش کشید 

پسرک هم دیگر نمیتوانست او را ساکت کند 

چون چشم های خودشم هم خیسه خیس بود. 

در آغوش هم عریان به خواب رفتند و فردا دیگر بیدار نشدند

 

 


[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:42 | |







مادر همیشه پایدار تا پای دار

ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺩ


ﺩﮐﺘﺮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮔﻔﺖ :


ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ


ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﯽ؟


ﺩﮐﺘﺮ : ﭘﺎﯾﯿﺰ ....


ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻔﺖ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ؟


ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﻣﯿﺮﯾﺰﻧﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻣﺪ


ﻧﺦ ﻭ ﺳﻮﺯﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ


ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﺪﻭﺯﺩ .

گالری عکس رویای خیس


[+] نوشته شده توسط bi nam در 1:37 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 64 صفحه بعد